صید مروارید هم مثل خیلی از کارهای سنتی دیگر، دورهاش در خارگ تمام شده و حالا فقط یادش باقی مانده است و خاطراتی که سینهبهسینه نقل میشود و هر روز هم بیشتر رو به فراموشی میرود، بهطوریکه تا چند نسل آینده، شاید مروارید هم به افسانهها بپیوندد و دیگر کسی باور نکند که این منطقه روزی منبع صید مروارید بوده و هر روز عدهی زیادی، ساعتها وقت خود را برای صید مروارید صرف میکردهاند.
تا همین روزهای اخیر، فردی در بین ما بود که در گذشته کارش صید مروارید بود و از آخرین بازماندگان صیادان مروارید در خارگ به حساب میآمد. او که خاطرات تلخ و شیرین صید مروارید، در گوشهی ذهنش جا خوش کرده بود و یاد آن ایام را شب و روز با خود داشت، حسین سفیدیزاده بود. در یکی از آخرین روزهای حیاتش به دیدارش رفتم، اما دیگر مثل سالها قبل تمرکز فکرکردن به آن خاطرات قدیم را نداشت و کهولت سن، کمتر مجال یادآوری آن خاطرات را به او میداد؛ هرچند دل به دلش که میدادی، حال و حوصله پیدا میکرد، مینشست و ساعتها برایت از آن روزها میگفت؛ آن روزهایی که هنوز صیادی رونق داشت و مروارید بهوفور یافت میشد؛ آن روزها که جزیرهی خارگ حال و روز خوشی داشت و زیستگاه بکری برای رشد انواع آبزیان بود؛ همان روزها که هنوز جزیرهی خارگ مرکز صادرات مروارید، صیفیجات و مرکبات بود.
در آن دیدار دوست داشتم برایم از آن روزها بگوید، از آن روزها که آسمان جزیره آبیتر بود و دود و سیاهی آن را نپوشانده بود؛ آن روزها که سواحل پهناور مرجانی جزیره هنوز اینقدر کوچک نشده بود و ماهیها اینقدر نایاب نبودند. مرحوم سفیدیزاده برایم از آن روزها گفت و به هر خاطرهای گریزی اندک زد.
«آن روزها ساعتها برای صید مروارید روی آب غوص میکردیم (غوطهور میشدیم). پدرم هم جاشو بود و وقتی مروارید صید میکردیم، از کشورهای عربی میآمدند و از ما میخریدند...
یادم هست، ساعتها راه برای تهیهی خرما طی میکردیم تا به بصره در عراق برسیم. لنجها زیاد بودند و ما با لنج حاجعبدالحسین ملاحزاده تا کشورهای همجوار مثل عراق، بحرین، امارات، قطر و سوریه میرفتیم. کاسبی ما همه از دریا بود. ما در دریا بزرگ شدیم و همانجا هم پیر شدیم...
محل زندگی ما در جزیرهی خارگو بود. آنجا 12 کپر زده بودیم و آب شیرین را از جزیرهی خارگ میآوردیم. البته خود جزیرهی خارگو هم آب داشت، اما برای خوردن خوب نبود و فقط برای دستشستن و مصارف دیگر استفاده میشد...
آن روزها صیادان بیشتر بودند و تعدادشان خیلی زیاد بود. بیش از 100 لنج آن موقع برای صید مروارید میآمدند که بیشتر از کشورهای بحرین و کویت بودند و مرواریدها را از ما میخریدند. میرزا حاجی بحرینی یکی از صیادان قدیمی جزیرهی خارگ بود که اکثرا با او بودیم...
جزیرهی خارگ در گذشته باغهای زیادی داشت و باصفاتر بود. میوهها و مرکباتش آنقدر زیاد و معروف بود که به بنادر گناوه، دیلم و بقیهی مناطق صادر میشد. بعدها که نفت آمد، همهی باغها خراب شد. فقط 20 باغ و مزرعه در خود فرودگاه امروزی بود که در آنها گندم، جو و عدس میکاشتند...
یکی از کارهای من این بود که با عبدالرسول احمدی، سنگ را از دل کوه درمیآوردیم، در گاری میگذاشتیم، از کوه تا اسکله آنها را حمل میکردیم و یک قران دستمزد میگرفتیم. آن روزها سنگها را از جزیرهی خارگ برای استفاده در زیر مخازن نفت به بندر آبادان میبردند. این سنگها گاهی هم برای ساخت ریل قطار به بندر بصره میرفت. سنگهای بهکاررفته در ریل قطار امروزی بندر بصره، از سنگهای جزیرهی خارگ است...»
مرحوم حسین سفیدیزاده، همچنین با شوق و شور از مراسم «لیوا» گفت که یکی از مراسم سنتی جزیرهی خارگ است و رهآورد سفر صیادان خارگی به کشورهای آفریقایی. میگویند این مراسم که شاید کمی باورهای خرافی هم چاشنیاش شده باشد، برای کسانی است که جنزده میشوند و به قول معروف، «زار» یا همان «اهل هوا» آنها را در اختیار خود میگیرد. در این موقع، بابای زار، همراه با چند نفر دیگر که دهلزن هستند و اشعاری را میخوانند، گرد فردی که دچار زار شده، میچرخند و با ترکهای به بدنش میزنند تا حالش خوب شود. «لیوا» آداب و رسوم خاص خودش را دارد. سفیدیزاده میگوید: «جای ما از بچگی در مراسم لیوا بود. سه چهار تا دمام داشتیم که هر وقت مراسم لیوا بود، در آن شرکت میکردیم و من یک پای ثابت آن بودم. دمام بزرگی داشتم که اغلب توی مراسم همراهم بود...» سپس شروع میکند با لهجهای آفریقایی و نامفهوم به لیوا خواندن. شور میگیرد و زمزمه میکند: «نِندِ مارییِه لیوا، نند مارییه لیوا، وُنندِ مارییه، گزه یا نانگام سِنییام، نند مارییه لیوا، نند ماریهیه لیوا...» |