عرصه عمومی مکان داستانهای فارسی، اساسا باغها و بیابانهاست. نگاهی گذرا به آثار داستانی که نویسندگان و داستانپردازان ایرانی نگاشتهاند نشان میدهد، این دو مکان، محوریت دارند. در دوران معاصر، با پیدایش ادبیات مدرن، هرچند محدود و انگشتشمار، نویسندگانی ظهور کردند و آبها و دریاها را صحنه و چشمانداز برخی از داستانهای خود قرار دادند و به روایت و تصویر زیست انسانی در سواحل و جزایر جنوب ازجمله صیادان و دریانوردان و قاچاقچیان پرداختند؛ امری که تا پیش از این مسکوت مانده بود. آثاری مانند «عجایب هند» به قلم ناخدابزرگ رامهرمزی، «سفینه سلیمانی» و «دارابنامه»ی طرسوسی، از اندک متونی هستند که به دریا پرداختهاند. شاید یکی از دلایل اساسی این کمتوجهی به این ساحت و مکان، دوربودن کانونهای ادبی از دریا بوده است. حضور پررنگ نویسندگان سواحل جنوبی، راه ادبیات مدرن فارسی را به ساحت دریا گشود. از صادق چوبک به اینسو، نویسندگان همواره گوشهچشمی به دریا داشتهاند که «مسعود میناوی» از آن جمله است؛ نویسندهای اهوازی که آثارش را عموما در قالب داستان کوتاه نوشت و در مطبوعات طراز اول ادبی منتشر کرد، اما در زمان حیاتش، آن فرصت و مجال را نیافت تا آثارش را در قالب کتاب نشر دهد. تنها کتابی که از او منتشر شده، «پپر و گلهای کاغذی» است که نشر افراز آن را منتشر کرده است. داستانهای او، بازتابدهندهی فضای چندگانه خوزستانی روبهزوال، در دوره مناسبات استعماری است که هم زیست سنتیِ روبهزوال را نشان میدهد، هم فضاهای کارگری مناطق نفتی را و هم از دیگر سو، تصویرگر زندگی مردان دریا یعنی جاشوها، ناخداها و قاچاقچیان است. ازاینرو میتوان گفت در داستانهای میناوی، به تصویر تمامنماتری از زیست انسان جنوبی تا پیش از جنگ، چشم میگشاییم.
در باب شیوهی کار او که در نوع خودش نویسندهای صاحبسبک بود، نوشتهاند که برای شناخت نحوهی زیست دریانوردان، سفرهای بسیاری با لنجداران همراه میشده تا بیواسطه و از نزدیک آن را تجربه کند. ازاینرو آثار او را میتوان در کنار تخیل غنیِ ادبیِ متکی و برخوردار از گونهای مستندنگاری دانست که به غنای رئالیستی داستانهایش کمک فراوانی کرده است.
داستان «باد زار»، از آن دسته داستانهایی است که دریا و آب، کانون اساسی آن است. داستان بر روی آب روایت میشود و برخلاف دیگر داستانها، دریا عنصر کنارهایِ آن نیست. در عین حال به جنبههای دیگر زیست جنوبی اشاره دارد: زیست سنتی قبیلهای، مناسبات استعماری، زندگی مردان دریا و چشماندازهای بندر، هول و هراس بازتابیده در زار و اهل هوا...
«باد زار»، داستان مردی را روایت میکند که به قول خودش امواج دریا او را به این ساحل انداخته است. مرد، سراسر دنیا را با کشتی به کار و سفر گشته است و تجربیات بسیاری ازجمله عشقهای نافرجام را از سر گذرانده؛ همچون آخرین موج بلند زندگیاش. مرد پرهیز میکند از ورود به بندر، چون تعلقی به آن ندارد. همزمان که تعلقی بین او و دختر کولی، «سلوی ریحان» دارد شکل میگیرد؛ او همچنان بهرغم جبر دریا به آن تعلق خاطر دارد و به آن دلبسته است. از همین رو کشتیِ بهگلنشستهای در بندر را از شرکتی غربی میخرد و در آن مأوا میگیرد و از کشتی به ساحل پل میزند برای مختصر بروبیایی برای گذران زندگی. در این بین است که با دختر کولی آشنا و مسحور صدا و نوای او میشود. اما مرد به بهانهی نافرجامی، به این عشق وقعی نمینهد و به خلوت خود (یعنی همان کشتی که میشود از آن بهعنوان معبدی یاد و تعبیر کرد)، باز میگردد. دختر دچار «باد زار» میشود؛ یک بیماری دریایی سواحلی.
پس از آنکه «بابازار»، دختر را مداوا میکند، سلوی در حضور قبیله فاش میگوید که شیفته و مفتون مرد دریاست. جوانان قبیله بنا به سنت، قصد جانش میکنند اما بابازار آنها را برحذر میدارد و دختر که دست از جان شسته، دلشکسته از امتناع مرد، تن به امواج دریا میسپارد. توصیفهایی که از دریا میشود، در عین واقعگرایی، وجهی از رمزگونگی برآمده از کهنالگوها دارد و با مفاهیمی چون مرگ و زندگی و عشق گره میخورد؛ همچنانکه در ادبیات قدیم از اندام معشوق به دریا تعبیر کردهاند. از همین رو است که مرد و سلوی در دریا به وصال میرسند؛ جایی که آرامش معنایی ندارد، بهخصوص اگر معنای نام دختر را در نظر بگیریم، دریا فرصتی مهیا میکند برای مناسبات انسانی که سنت زندگی در خشکی، کمتر به آن مجال استقرار میدهد. |