خرمشهر بندری است ۱۶۳هزار نفری، که درست در محل پیوستن کارون به اروندرود قراردارد و در ۱۱۰کیلومتری خلیج فارس است. ارتفاعش از سطح دریا حدود شش متر است که در مجموع چهار متر از سطح جزیرهی آبادان بالاتر است. هوای خرمشهر تا ۵۰ درجه بالا میرود و رطوبتش در بعضیمواقع از مرز ۹۰ درصد عبور میکند. در تقسیم منابع و امکانات، نفت و فرودگاه به آبادان رسید و بازرگانی و راهآهن از آنِ خرمشهر شد. خرمشهر، که قبلا نامهایی مانند خاراکس، بارما، بیان، محرزه و محمره داشت و این آخری را ـ به معنای شهر سرخ ـ بهدلیل غروب قرمزرنگش بر پیشانی داشت، ۹۰ سال پیش، خرمشهر نام گرفت. این شهر، که رقیب تجاری بصره به شمار میرفت، بارها از سوی عثمانیها مورد حمله قرار گرفت تا از رونق بیفتد، اما حدود ۱۰۰ سال با پهلوگرفتن یک کشتیِ اقیانوسپیما، اسکله و بندر شهر رسما افتتاح و کمکم به تعداد اسکلهها افزوده شد. جنگ جهانی دوم باعث رونق خرمشهر شد. متفقین، که ایران را اشغال کرده بودند، با راهاندازی شش اسکله و با تزریق امکانات به روسیه، آلمانِ نازی را عقب راندند. بعدها شش اسکلهی دیگر هم به بندر اضافه شد. خط راهآهن سراسری به خرمشهر آمد و به بندر رسید تا کالاها مسیر هزارکیلومتری این شهر تا تهران را روی قطار بروند و بیایند. تردد کشتیها در اروندرود و کارون باعث شده خرمشهر در میانهی لنجها، دوبهها و کشتیها قرار بگیرد. بازار خریدوفروش کشتی و لنج در خرمشهر داغ است. ثبت اسناد کشتیها هم در این شهر انجام میشود.
بندر خرمشهر نامی آشناتر از همتای آبادانیاش است. کافی است قدم در محوطهی آن بگذارم تا بفهمم چرا روزگاری نام خرمشهر با بندر و گمرک و کالا و تجارت همراه بوده است. بندر در غربیترین جای شهر است و هممرز با عراق. درست در جایی که کارون به اروندرود میریزد. محوطهای ۲۳۰هکتاری که درحدود ۴۵ برابر مساحت شش هکتاری بندر آبادان وسعت دارد و ۲۰ اسکله در آن فعالاند. محوطهی بندر، درست مثل خود خرمشهر، بر کرانهی شمالی کارون کش آمده است. شرقیترین قسمت بندر، دو اسکلهی مسافربری است که نامش را پایانهی مسافری دریایی خلیج فارس گذاشتهاند؛ به پایانه فرودگاه میماند که علاوهبر ورودی به بندر، دری هم از سمت خیابان دارد. با چند گیت ورود و خروج و تنها تفاوتش با فرودگاه این است که بهجای باند، با آب و رود طرف میشویم. سه کشتی مثل والفجر ۸ با ظرفیت ۳۵۰ نفر، مسافران را نیمساعته به بصره و یکی، دوساعته به کویت میبرند و میآورند. رود کارون درست در برابر مسافران به اروندرود میریزد. پهلو به پهلوی اسلکهی مسافری، ساختمان اداری است. ساختمانی چهارطبقه که راهپلهها و آسانسورش طوری طراحی شدهاند که کارمندان و اربابرجوعها میتوانند از پنجره بندر و فعالیتهای بندر را ببینند. بعد از ساختمان اداری، تا جایی که چشم کار میکند، دوبه و کشتیِ کانتینری است که کنار بندر پهلو گرفتهاند و چند جرثقیل، بهطور مرتب چنگکشان را در کشتی فرومیکنند و بارها را وارد بندر میکنند. روبهروی این هیاهو، اروندرود قرار دارد که هنوز کارون به آن نپیوسته و آنسو، عراق است که ساحلی پر از نیزار با تکوتوک درختان نخل در آن به چشم میخورد. درست در وسط اروند، دو ستون فلزی از آب بیرون زدهاند و یک یدککش میکوشد که این کشتی مغروقهی درهمتنیده را تکانی بدهد. خدا میداند آن زیر چهخبر است و این مغروقه چه وضعی دارد. شاید اگر این تلفات آهنین جنگی در قعر اروند و کارون نبود، کشتیهای بزرگتری میتوانستند با خیال راحت در بندر پهلو بگیرند. در کنار محوطهی بندر، صدها اتومبیلِ گرانقیمت کنار هم ردیف شدهاند. روی شیشهی آنها، کاغذهایی نصب شده که تاریخ ورود، مشخصات کالا و... رویشان نصب شده است؛ دو هفته نیست که وارد شدهاند. انبوه ماشینها، خاطرات و عکسهایی را که از دوران طلایی گمرک خوانده و دیدهام در ذهنم زنده میکند. ناگهان، دستی روی شانهام میخورد. معاون طرح و توسعهی بندر خرمشهر است که وقتی بُهت و حیرتم را در محوطهی بندر دیده، سراغم آمده تا ببیند چرا در وسط محوطه، مانند دیوانگانِ سرگشته، اینسو و آنسو میروم. میگویم میخواهم پیاده گشتی در بارانداز و بندر بزنم. «با پای پیاده؟!» تعجب و خندهاش با هم میآمیزد. «میدونی چند ساعت طول میکشه؟!» وقتی قیافهی از همهجا بیخبرم را میبیند، خندهاش بیشتر میشود و به سمت پارکینگ میرود: «معلومه بار اولته اومدی اینجا! بیا بریم با ماشین من یه چرخی بزنیم. بعدش ببین میتونستی پیاده بگردی یا نه؟!» لندکروزی پلاکاروندی دارد که زیر سایبانی که تابلوی «معاونت طرح و توسعه» بالای آن خورده پارک شده است. بالای هر سایبان، نام معاونت یا حوزهای که پارکینگ اختصاصی دارد نصب شده است. ماشین در میانِ انبارها پیش میرود و آقای معاون فضاها را معرفی میکند: «اینجا محل نگهداری کانتینرهای محصولات خانگیه. اینجا هم انبار تجهیزات کارخونههاست. اینجا انبار ترانزیتیه. اونپشت هم انبار کالاست.» ماشین هرچه جلوتر میرود، متوجه میشوم حرفم دربارهی پیادهروی در بندر چرا اینقدر خندهدار به نظر میرسیده است. «اینجا هم درِ معروف سنتابه». دری بزرگ را نشان میدهد که تریلیها جلویش صف کشیدهاند. سنتاب مخفف اسم شرکت سوئدی «سونسکانتر پرناداکتی پولاکت» بوده که ۸۰ سال پیش، هم پل سفید اهواز را ساخته و هم نقش مهمی در گمرک خرمشهر داشته است. بعد هم محوطهی وسیع بیابانیِ مسطحی را نشان میدهد: «اینجارو آماده کردیم تا شرکتایی که قطعات وارد میکنن همینجا محصولاتشونرو سر هم کنن تا مجبور نشن بازم هزینه انتقالِ قطعات بدن.» ساختمانی نیمهویران، که گلوله و ترکش بدنهاش را سوراخسوراخ کرده، جلویمان سبز میشود. «این ساختمونِ قدیمیِ بندره. زمان جنگ شده بود دیدهبانی عراقیا. نگهش داشتیم بهعنوان نماد جنگ. یه موقعی ایران و عراق با هم از این ساختمون استفاده میکردن، اما صدام همهچیرو به هم ریخت.» آقای معاون دستی به سازهی فلزی که علامت بنبست بالایش نصب شده میکشد: «اینجا آخر خط راهآهن ایرانه. خط راهآهن سراسری اینجا تموم میشه. قبلا این راهآهن تا لبِ اسکله میرفت تا کالا مستقیم از کشتی به قطار منتقل شه.» او به دیوار روبهرویمان اشاره میکند: «اینجا تهِ بندره. اون پشت یه شرکت تاسیسات دریاییه و بعدشم عراقه. تو میخواستی تا اینجارو پیاده بیای؟» سؤالش را با لبخندی، که سعی میکنم معصومانه باشد، جواب میدهم.
ماشینِ آقای معاون به سمت درِ خروجی میرود. تشکر میکنم و میخواهم پیاده شوم که میپرسد: «حالا کجا میخوای بری؟» میخواهم به مسجد جامع خرمشهر بروم. مقصدم را که میفهمد، لبخندی میزند: «میرسونمت.» در میانهی راه، از روی صندلیِ عقب، کتابی با جلد قرمز و تیترِ «از خونینشهر تا خرمشهر» بهعنوان هدیه به من میدهد. «خوب رسیدیم.» جلوی مسجدی بزرگ و نوساز پیاده میشوم که دو گنبد و دو گلدستهی کاشیکاریشده دارد.
جنگ در خرمشهر
«خرمشهر را خدا آزاد کرد.» این جملهی امام از جملاتِ طلایی دوران جنگ است. ماجرای اشغال و بعد آزادسازی این شهرِ بندری نکات مهم جنگ هشتسالهاند. رژیم بعث عراق، که خرمشهر را محمره میخواند، به خیال فتح چندساعتهی شهر، ابتدا با دو تیپ زرهی در ۳۱ شهریور ۱۳۵۹ به سمت شهر حرکت کرد، اما رویای فتح سریع شهر به کابوس مقاومت 34روزه بدل شد. جنگ خانهبهخانه در خرمشهر، با هدایت شهید محمدعلی جهانآرا، فرمانده سپاه خرمشهر، طوری شدید بود که بندر و گمرک، که نزدیکترین منطقهی شهر به عراق بودند، ۲۱ مهر سقوط کردند و درنهایت، ارتش عراق، در سوم و چهارم آبان، با بمباران وسیع حاشیهی کارون، توانست مدافعان شهر را از پل قدیمی خارج کند، اما نیمهی جنوبی شهر همچنان در دست ایرانیها ماند. عراق در ماههای اولیهی جنگ 90 هزار نیرو در خوزستان مستقر کرد تا بخشهای اشغالی را حفظ کند. خرمشهر، ۵۷۵ روز بعد، در عملیات سهمرحلهایِ بیتالمقدس، که ۱۰ اردیبهشت ۱۳۶۱ آغاز شد، بعد از ۲۵ روز، آزاد شد. در این عملیات، پنج هزار و 500 کیلومترمربع از اراضی اشغالی مانند هویزه آزاد شد، اما نقطه عطف جایی بود که رزمندگان ما از پشت سر و از غرب شهر، یعنی مرز شلمچه با عراق، همان جایی که بعثیها در ۳۱ شهریور 1359 وارد شهر شده بودند، شهر را محاصره کردند و 12 هزار بعثی را داخل خرمشهر به اسارت درآوردند. خرمشهر، که ۳۴ روز طول کشید تا سقوط کند، در مرحلهی سوم عملیات بیتالمقدس، در عرض کمتر از دو روز بازپس گرفته شد. فتح خرمشهر جشنی ملی در ایران ساخت که قبلا در زمان فرار شاه و بازگشت امام و بعدا در زمان صعود تیم ملی به جام جهانی ۱۹۹۸ فرانسه در ۸ آذر ۱۳۷۶ تکرار شد.
فرهنگ در خرمشهر
فیلم: سینماییترین شهر ۳۰ سال اخیر؛ ژانر سینمای دفاع مقدس اختصاصیترین ژانر سینمای ایران است و در این ژانر، خرمشهر سینماییترین شهر است که بارها دربارهی اشغال و فتحش فیلم و سریال ساختهاند:
«بلمی بهسوی ساحل» اولین فیلمی بود که دربارهی اشغال خرمشهر ساخته شد. مرحوم رسول ملاقلیپور سه سال بعد از فتح خرمشهر و در میانهی جنگ، ماجرای سه رزمنده را ساخت که با یک بلم به سمت خرمشهر اشغالی میروند. احمدرضا درویش هم یک سال بعد فیلم «کیمیا» را ساخت. او بعدا با ساخت دو فیلم «سرزمین خورشید» و «دوئل» درگیر خرمشهر بود. محمدحسین لطیفی با «روز سوم»، مسعود نقاشزاده با «کودک و فرشته» و حمید فرخنژاد با «سفر سرخ» به ماجرای اشغال خرمشهر پرداختهاند و صادق دقیقی در «بزرگمرد کوچک»، سراغ زندگیِ شهید بهنام محمدیِ 13ساله، جوانترین مدافع خرمشهر، رفت. سریال «خاک سرخِ» ابراهیم حاتمیکیا به جداییِ خانوادهای در خرمشهر اشاره داشت و سکانس پایانی سریال «در چشم بادِ» مسعود جعفری جوزانی با وصال بیژن ایرانی (پارسا پیروزفر) و پسرش (مصطفی زمانی) در مقابل مسجد جامع خرمشهر در سوم خرداد ۱۳۶۱ به پایان رسید.
کتاب: یکی از پرتیراژترین کتابهای ادبی در سالهای اخیر ، مجموعهخاطرات یک زن خرمشهری است. کتاب «دا» که خاطرات سیدهزهرا حسینی است، بهطور دقیق به ماجرای آغاز جنگ، مراحل اشغال و جنگهای تنبهتن در خرمشهر میپردازد. زندگیِ زنانه و لطیف سیدهزهرا که بهمرور با آغاز جنگ، خشن و خونین میشود، «دا» را جذاب کرده؛ طوری که این کتاب بیش از ۱۵۰ بار تجدید چاپ شده و ترجمهی آن در آمریکا به چاپ دوم رسیده است. دربارهی خرمشهر کتابهای دیگری هم منتشر شده که میتوان به «همپای صاعقه»، «اشغال تصویر سیزدهم»، «ماموریت در خرمشهر» و «خرمشهر در آتش» اشاره کرد.|